شیر میدان و شمسهی مجلس | قرة العین جان ابوالفارس |
□
مایه زهر است نوش عالم را | میوه مرگ است تخم آدم را | |
ای حریف عدم قدم درنه | کم زن این عالم کم از کم را | |
صبح محشر دمید و ما در خواب | بانگ زن خفتگان عالم را | |
هین که فرش فنا بگستردند | درنورد این بساط خرم را | |
رخنه گردان به ناوک سحری | این معلق حصار محکم را | |
پس به دست خروش بر تن دهر | چاک زن این قبای معلم را | |
رستخیز است خیز و باز شکاف | سقف ایوان و طاق طارم را | |
یک دم از دود آه خاقانی | نیلگون کن لباس ماتم را | |
گر به غربت سموم قهر اجل | خشک کرد آن، نهال پر نم را | |
خیز تا ز آب دیده آب زنیم | روی این تربت معظم را | |
دوستانش نگر که نوحهگرند | دوستانش چه که دشمنان بترند |
□
کو مهی که آفتاب چاکر اوست | نقطهی خاک تیره خاور اوست | |
جان پاکان نثار آن خاکی | کان لطیف جهان مجاور اوست | |
حقهی گوهرار چه در خاک است | مرغ عرشی است آنچه گوهر اوست | |
سر تابوت باز گیر و ببین | که چه رنگ است آنچه پیکر اوست | |
سوسن او به گونهی سنبل | لالهی او به رنگ عبهر است | |
این ز گردون مبین که گردون نیز | با لباس کبود غمخور اوست | |
بر در آن کسی تظلم کن | که فلک شکل حلقهی در اوست | |
به سفر شد، کجا؟ به باغ بهشت | طوبی و سدره سایه گستر اوست |