در مرثیه‌ی امیر عضد الدین فریبرز و خواهر او، دو فرزند شروان شاه

ای کم ز موی عاریه آخر ز چهره‌ای گلگونه نارسیده به سیما چه خواستی
ای اژدهادم ارنه چو ضحاک خون خوری از طفل پادشاه جم آسا چه خواستی
گر زانکه چون ترازوی دونان دو سر نه‌ای زآن شیرزاد سنبله بالا چه خواستی
قاف از تو رخنه سر شد و عنقا شکسته پر از زال خرد یک تنه تنها چه خواستی
دست تو بر نژاد زبردست چون رسید بد گوهرا گوهر والا چه خواستی
هان تا حسام شاه کشد کینه از تو باش از غو غصه صفر کند سینه از تو باش

ای بر سر ممالک دهر افسر آمده وی گوهرت در افسر دین گوهر آمده
ای صاحب افسران گرو پای بوس تو تو افسر سر همه را افسر آمده
ای هر که افسری است سرش را چو کوکنار پیشت چو لاله بی‌سر و دامن‌تر آمده
ای خاک بارگاه تو و خوک پایگاه هم قصر قیصریه و هم قیصر آمده
بر هر دو روی سکه‌ی ایام نام تو خاقان عدل ورز و هنر پرور آمده
آورده‌ام سه بیت به تضمین ز شعر خویش در مرثیه به نام نریمان آمده
آباد عدل تو که مطرا کند جهان آیینه‌ای است صیقل خاکستر آمده
از بیم زخم گرز تو بانگ شکستگی از پهلوی زمانه‌ی مردم‌خور آمده
ای ز آسمان به صد درجه سرشناس‌تر سر دقایق ازلت از برآمده
عالم همه به سوک جگر گوشه‌ی تواند ای از چهار گوشه‌ی عالم سرآمده
پیش سپید مهره‌ی مرگ اصفیا نگر از مهره‌های نرد پریشان‌تر آمده
تضمین کنم ز شهر خود آن بیت را که هست با اشک چشم سوز دلت درخور آمده
کشتی ز صبر ساز که داری ز سوز و اشک دل چون تنور گشته و طوفان برآمده
دیوان عمر تو ز فنا بی‌گزند باد ای ملک را بقای تو سر دفتر آمده