بزم از پست به دست رباب و به چشم نای
|
|
ساغر شکسته بر سر و صهبا گریسته
|
این سبز غاشیه که سیاهش کناد مرگ
|
|
بر زین سرنگون تو صد جا گریسته
|
بر بند موی و حلقهی زرین گوش تو
|
|
سنگین دلان حلقهی خضرا گریسته
|
ما را بصر ز چشمهی حسن تو خورده آب
|
|
آن آب نوش زهر شده تا گریسته
|
گریند بر تو جانوران تا به حد آنک
|
|
عقرب ز راه نیش و زبانا گریسته
|
چندان گریسته دل خارا به سوک تو
|
|
تا آبگینه بر دل خارا گریسته
|
اکنون به ناز در تتق خلد پیش تو
|
|
خندیده گل قنینهی حمرا گریسته
|
شاه جهان گشاده اقالیم را به تیغ
|
|
تیغش به خنده زهره بر اعدا گریسته
|
آن، ماه نو کجاست که مه خاکپای اوست
|
|
الجیجک آنکه حجرهی جنات جای اوست
|
ای چرخ از آن ستارهی رعنا چه خواستی
|
|
و ای باد از آن شکوفهی زیبا چه خواستی
|
ای روزگار گرگ دل، افغان ز دست تو
|
|
تا تو ز جان یوسف دلها چه خواستی
|
ای زال مستحاضه که آبستنی ز شر
|
|
ز آن خوش عذار غنچهی عذرا چه خواستی
|
ما را جگر دریغ نبود از تو هیچوقت
|
|
آخر ز گوشهی جگر ما چه خواستی
|
گیرم که آتش سده در جان ما زدی
|
|
ز آن مشکریز شاخ چلیپا چه خواستی
|
گر دیده داشتی و نداری بدیدمت
|
|
ز آن نو هلال ناشده پیدا چه خواستی
|
بر سقف چرخ نرگسه داری هزار صف
|
|
از بند آن دو نرگس شهلا چه خواستی
|
ز آن بر که بادریسه هنوز نخسته بود
|
|
ای بادریسه چشم بگو تا چه خواستی
|
گوهر شکن کسی وگرت آب شرم بود
|
|
ز آن گوهرین دو آتش گویا چه خواستی
|
آخر تو آسمان شکنی یا گوهرشکن
|
|
از درج در و برج ثریا چه خواستی
|
چون خاتم ارنه دیدهی دجال داشتی
|
|
پس ز آن نگین لعل مسیحا چه خواستی
|