در مرثیه‌ی امیر عضد الدین فریبرز و خواهر او، دو فرزند شروان شاه

بزم از پست به دست رباب و به چشم نای ساغر شکسته بر سر و صهبا گریسته
این سبز غاشیه که سیاهش کناد مرگ بر زین سرنگون تو صد جا گریسته
بر بند موی و حلقه‌ی زرین گوش تو سنگین دلان حلقه‌ی خضرا گریسته
ما را بصر ز چشمه‌ی حسن تو خورده آب آن آب نوش زهر شده تا گریسته
گریند بر تو جانوران تا به حد آنک عقرب ز راه نیش و زبانا گریسته
چندان گریسته دل خارا به سوک تو تا آبگینه بر دل خارا گریسته
اکنون به ناز در تتق خلد پیش تو خندیده گل قنینه‌ی حمرا گریسته
شاه جهان گشاده اقالیم را به تیغ تیغش به خنده زهره بر اعدا گریسته
آن، ماه نو کجاست که مه خاکپای اوست الجیجک آنکه حجره‌ی جنات جای اوست

ای چرخ از آن ستاره‌ی رعنا چه خواستی و ای باد از آن شکوفه‌ی زیبا چه خواستی
ای روزگار گرگ دل، افغان ز دست تو تا تو ز جان یوسف دلها چه خواستی
ای زال مستحاضه که آبستنی ز شر ز آن خوش عذار غنچه‌ی عذرا چه خواستی
ما را جگر دریغ نبود از تو هیچوقت آخر ز گوشه‌ی جگر ما چه خواستی
گیرم که آتش سده در جان ما زدی ز آن مشک‌ریز شاخ چلیپا چه خواستی
گر دیده داشتی و نداری بدیدمت ز آن نو هلال ناشده پیدا چه خواستی
بر سقف چرخ نرگسه داری هزار صف از بند آن دو نرگس شهلا چه خواستی
ز آن بر که بادریسه هنوز نخسته بود ای بادریسه چشم بگو تا چه خواستی
گوهر شکن کسی وگرت آب شرم بود ز آن گوهرین دو آتش گویا چه خواستی
آخر تو آسمان شکنی یا گوهرشکن از درج در و برج ثریا چه خواستی
چون خاتم ارنه دیده‌ی دجال داشتی پس ز آن نگین لعل مسیحا چه خواستی