ای روز رفتگان جگر شب فرو درید
|
|
آن آفتاب از آن جگر شب برآورید
|
شب چیست خاک خاک نگر آفتاب خوار
|
|
خاکی که آفتاب خورد خون او خورید
|
ای رفته آفتاب شما در کسوف خاک
|
|
چون تختهی محاسب از آن خاک بر سرید
|
رفت آفتاب و صبح ره غیب درنوشت
|
|
چو میغ و شب پلاس مصیبت بگسترید
|
نه چرخ گوشهی جگر شاهتان بخورد
|
|
هین زخم آه و گردهی چرخ ار دلاورید
|
رمح سماک و دهرهی بهرام بشکنید
|
|
چتر سحاب و بیرق خورشید بردرید
|
چشم ار ز گریه ناخنه آرد به ناخنان
|
|
پلپل در او کنید و به خونش بپرورید
|
تابوت اوست غرقهی زیور عروسوار
|
|
هر هفت کرده هشت بهشت است بنگرید
|
تشنه است خاک او ز سرچشمهی جگر
|
|
خون سوی حوض دیده ز کاریز میبرید
|
در پیش گنبدش فلک آید جنیبهدار
|
|
گاه جنیبتان بکشید ارنه سنجرید
|
شبدیز و نقره خنگ فلک را به مرگ او
|
|
پی برکشید و دم ببرید ار وفا گرید
|
گر گوشتان اشارت غیبی شنیده نیست
|
|
بر خاک روضهوار فریبرز بگذرید
|
تا با شما صریح بگوید که هان و هان
|
|
عبرت ز خاک ما که نه از ما جوانترید
|
آنگه به نوحه باز پس آیید و پیش حق
|
|
بهر بقای شاه تضرع برآوردید
|
کامروز رستهاید به جان از سموم ظلم
|
|
کاندر ظلال دولت خاقان اکبرید
|
شه زاده رفت باغ بقا باد جای شاه
|
|
خون کرد چرخ، قصاصش بقای شاه
|