در مرثیه‌ی خاقان اعظم منوچهر پسر فریدون شروان شاه

بر خاکش از حواری و حوران ترحم است خاکش بهشت هشتم و چرخ چهارم است

شاها سریر و تاج کیان چون گذاشتی سی ساله ملک و ملک جهان چون گذاشتی
پرویز عهد بودی و نوشیروان وقت ایوان سیم کرده چنان چون گذاشتی
در انتظار قطره‌ی عدل تو ملک را همچون صدف گشاده دهان چون گذاشتی
ناگه سپر فکندی و یادت نیامد آنک بر پهلوی زمانه سنان چون گذاشتی
خط بر جهان زدی و ز خال سیاه ظلم بر هفت عضو ملک نشان چون گذاشتی
از مه چهار هفته گذشت آن دو هفته ماه زیر خسوف خاک نهان چون گذاشتی
ملک تو را جهان به جهان صیت رفته بود این ملک را زمان به زمان چون گذاشتی
ما را چو دست سوخته می‌داشتی به عدل در پای ظلم سوخته جان چون گذاشتی
این گلبنان نه دست نشان دل تو اند بادامشان شکوفه فشان چون گذاشتی
آسیب زمهریر دریغ و سموم داغ بر گلبنان دست نشان چون گذاشتی
چشم سیاهشان گه زردآب ریختن نرگس مثال در یرقان چون گذاشتی
ما را خبر ده از شب اول که زیر خاک شب با سیاست ملکان چون گذاشتی
نه گنج نطق داشتی آن روز وقت نزع مهر سکوت زیر زبان چون گذاشتی
دانم که کوچ کردی ازین کوچه‌ی خطر ره بر چهار سوی امان چون گذاشتی
این راه غول‌دار و پل هفت طاق را تا چار سوی هشت جنان چون گذاشتی
رفتی و در جهان سخن از کاروبار توست خاقانی غریب سخن یادگار توست

نا روشنا چراغ هنر کز تو بازماند نا فرخا همای ظفر کز تو بازماند
شد پایمال تخت و نگین کز تو درگذشت شد خاکسار تاج و کمر کز تو بازماند
زرین ترنج خیمه‌ی افلاک میخ‌وار در خاک باد کوفته سر کز تو بازماند