در مرثیه‌ی خاقان اعظم منوچهر پسر فریدون شروان شاه

نی زر خالصی ز پی همسری جو موقوف حکم نامه‌ی شاهین چه مانده‌ای
روزت صلای شام هم از بامداد زد تو در نماز دیگر و پیشین چه مانده‌ای
این چرخ زهرفام چو افعی است پیچ پیچ در بند گنج و مهره‌ی نوشین چه مانده‌ای
در کام افعی از لب و دندان زهر پاش در آرزوی بوسه‌ی شیرین چه مانده‌ای
گر چرخ را کلیچه‌ی سیم است و قرص زر گو باش چشم گرسنه چندین چه مانده‌ای
مرگ از پی خلاص تو غم‌خوار واسطه است جان کن نثار واسطه، غمگین چه مانده‌ای
مرگ است چهره شوی حیات تو همچو می می بر کف است چهره پر از چین چه مانده‌ای
خاقانیا نه تشنه دلانند زیر خاک کاریز دیده بی‌نم خونین چه مانده‌ای
گر جان سگ نداری از این چرخ سنگ‌سار بعد از وفات تاج سلاطین چه مانده‌ای
پنداری این سخن به اراجیف رانده‌اند یا خاصگانش در پس پرده نشانده‌اند

ای خاصگان خروش سحرگه بر آورید آوازه‌ی وفات شهنشه بر آورید
تابوت او که چار ملک بر کتف برند بر چار سوی مملکه یک ره برآورید
این رایت نگون سر و رخش بریده دم بر غافلان هفت خطرگه برآورید
اندر سکاهن شب و نیلاب آسمان نو جامه‌ی دو رنگ بهر مه برآورید
هر لحظه بر موافقت جامه آه را نیلی کند در دل و آن گه برآورید
خاکین رخ چو کاه به خونابه گل کنید دیوار دخمه را به گل و که برآورید
از جور این سپهر که کژ چون دم سگ است چون سگ فغان زار سحرگه برآورید
ای روزتان فروشده حق است اگر چو شب هنگام صبح زهره ز ناگه برآورید
یا لاف رستمی مزنید ای یگانگان یا بیژن دوم را از چه برآورید
ای طاق ابروان بدر آئید جفت جفت در طاق نیم خایه علی‌الله برآورید