دل جوی ندهد به بیاع فلک
|
|
کفتابی را خریدار آمده است
|
هین تبر در شیشهی افلاک از آنک
|
|
گل به نیل جان غمخوار آمده است
|
شب قبای مه زره زد بندهوار
|
|
کن زره زلفین کلهدار آمده است
|
از مژه در نعل اسبش دوختن
|
|
نعل اسبش لعل مسمار آمده است
|
از نثار خون دل در راه او
|
|
کرکس شب کبک منقار آمده است
|
دین فروشان را به بوی کفر او
|
|
طیلسان در وجه زنار آمده است
|
ما درم ریز از مژه وز گاز ما
|
|
نیم دینارش به آزار آمده است
|
خرجها از گل شکر رفته است لیک
|
|
گازها بر نیم دینار آمده است
|
خاک ره پرنافهی مشک است از آنک
|
|
موکب زلفش به آوار آمده است
|
یاد او خورده است خاقانی از آن
|
|
بوسه گاهش دست خمار آمده است
|
نسخهی رویش چو توقیع وزیر
|
|
تا ابد تعویذ احرار آمده است
|
صاحب صاحب قران در عالم اوست
|
|
آصف الهام و سلیمان خاتم اوست
|
پیش درگاهش میان بست آسمان
|
|
محضر جاهش بر آن بست آسمان
|
مهدی آخر زمان شد کز درش
|
|
رخنهی آخر زمان بست آسمان
|
بر در او تا شود جلاد ظلم
|
|
ماه را بر آستان بست آسمان
|
روح شیدا شد ز هول موکبش
|
|
بهر هارونی میان بست آسمان
|
ز آن سلاسل آخشیجان یافت روح
|
|
زان جلاجل اختران بست آسمان
|
زیور امن از مثال امر او
|
|
بر جبین انس و جان بست آسمان
|
ز آن ملک را چون کبوتر بر درش
|
|
زیر بر خط امان بست آسمان
|
گنجهای بکر سر پوشیده را
|
|
عقد بر صدر جهان بست آسمان
|