در مدح سلطان جلال الدین ابو المظفر شروان شاه اخستان

روز آن سوی کوه سرمست است از نفس‌های جان‌فزای صبوح
چه عجب گر موافقت را کوه رقص درگیرد از قوای صبوح
زهد بس کن رکاب باده بگیر که نگیرد صلاح جای صبوح
یک رکابی مپای بر سر زهد چون شود دل عنان گرای صبوح
روز اگر رهزن صبوح شود چاشت تا شام کن قضای سبوح
دیده‌ی روز را چو روی شفق لعل گردان به جرعه‌های صبوح
خوانچه کن باده کش چو خاقانی یاد شه گیر در صفای صبوح
شاه ایرانیان جلال الدین سر سامانیان جلال الدین

عاشقان جان فشان کنند همه شاهدان کار جان کنند همه
در قماری که با ملامتیان داو عشرت روان کنند همه
جرعه ریزند بر سلامتیان که صبوح از نهان کنند همه
ور کسی توبه بر زبان راند خاکش اندر دهان کنند همه
بر سر تخت نرد چون طفلان لعبت از استخوان کنند همه
کعبتین بر مثال پروین است که بر او شش نشان کنند همه
وآنچه در بزمگه حریفانند رخ ز می گلستان کنند همه
بدرند از سماع دخمه‌ی چرخ سخره بردخمه‌بان کنند همه
مطربان از زبان بربط گنگ زخمه را ترجمان کنند همه
چنگ را با همه برهنه سری پای گیسو کشان کنند همه
چون به کف برنهند ساغر می ز انس صید روان کنند همه
در بر دف هر آنچه حیوانند یاد شاه اخستان کنند همه