در مدح رکن‌الدین ارسلان شاه بن طغرل

راند بسی رود خون از پی خصمان و خصم زیر پل مکه شد پول به سر درشکست
تا خفقان علم خنده‌ی شمشیر دید درد عدو چون فواق گریه به بر درشکست
بر سر گور عدوش حسرت نقش الحجر برد فلک لاجورد پس به حجر درشکست
صرصر قهرش گذشت بر خط ابخاز و روم چون دو ورق کرد راست یک به دگر درشکست
شیر نیستان چرخ بر نی رمحش گذشت در بن یک ناخنش صد نی تر درشکست
همتش آورد پای بر سر هفت آسمان هیبتش افکند قفل بر در هفت آسمان

چون تو جهان خسروی چشم جهان دیده نیست چون تو زمان داوری صرف زمان دیده نیست
ای ز فلک بیش بس وز تو فلک دیده آنک دهر ز پیشینیان صد یک آن دیده نیست
عقل که اقطاع اوست شهر ستان وجود شهره‌تر از تیغ تو شهر ستان دیده نیست
روز نشد کفتاب تیغ تو را چون شفق از دل مریخ چرخ سرخ سنان دیده نیست
گو ز تف تیغ تو زهره‌ی شیران نگر آنکه لعاب گوزن در طیران دیده نیست
دیده‌ی چرخ کهن بر چمن و باغ ملک تازه‌تر از بخت تو سرو جوان دیده نیست
از سبکی مغز خصم گر هوسی می‌پزد هست ورا عذر از آنک گرز گران دیده نیست
موکب بخت عدوت همچو سفینه است از آنک جز محل پاردم جای عنان دیده نیست
شاه جهان ارسلان داند کاندر جهان پیشتر از من جهان زین سخنان دیده نیست
رایت سلطان نگر تا نکنی یاد از آنک صورت سیمرغ را کس به جهان دیده نیست
قاصد بختش جهان در دو قدم درنوشت چرخ و زمین چون سجل هر دو بهم درنوشت

شهر گشایا، جهان بسته‌ی کام تو باد بحر نوالا، فلک تشنه‌ی جام تو باد
خطبه‌ی این دار ملک وقف بر القاب توست سکه‌ی این دار ضرب تازه به نام تو باد
ناصیه‌ی حور عین پرچم شب‌رنگ توست شهپر روح الامین پر سهام تو باد