راند بسی رود خون از پی خصمان و خصم
|
|
زیر پل مکه شد پول به سر درشکست
|
تا خفقان علم خندهی شمشیر دید
|
|
درد عدو چون فواق گریه به بر درشکست
|
بر سر گور عدوش حسرت نقش الحجر
|
|
برد فلک لاجورد پس به حجر درشکست
|
صرصر قهرش گذشت بر خط ابخاز و روم
|
|
چون دو ورق کرد راست یک به دگر درشکست
|
شیر نیستان چرخ بر نی رمحش گذشت
|
|
در بن یک ناخنش صد نی تر درشکست
|
همتش آورد پای بر سر هفت آسمان
|
|
هیبتش افکند قفل بر در هفت آسمان
|
چون تو جهان خسروی چشم جهان دیده نیست
|
|
چون تو زمان داوری صرف زمان دیده نیست
|
ای ز فلک بیش بس وز تو فلک دیده آنک
|
|
دهر ز پیشینیان صد یک آن دیده نیست
|
عقل که اقطاع اوست شهر ستان وجود
|
|
شهرهتر از تیغ تو شهر ستان دیده نیست
|
روز نشد کفتاب تیغ تو را چون شفق
|
|
از دل مریخ چرخ سرخ سنان دیده نیست
|
گو ز تف تیغ تو زهرهی شیران نگر
|
|
آنکه لعاب گوزن در طیران دیده نیست
|
دیدهی چرخ کهن بر چمن و باغ ملک
|
|
تازهتر از بخت تو سرو جوان دیده نیست
|
از سبکی مغز خصم گر هوسی میپزد
|
|
هست ورا عذر از آنک گرز گران دیده نیست
|
موکب بخت عدوت همچو سفینه است از آنک
|
|
جز محل پاردم جای عنان دیده نیست
|
شاه جهان ارسلان داند کاندر جهان
|
|
پیشتر از من جهان زین سخنان دیده نیست
|
رایت سلطان نگر تا نکنی یاد از آنک
|
|
صورت سیمرغ را کس به جهان دیده نیست
|
قاصد بختش جهان در دو قدم درنوشت
|
|
چرخ و زمین چون سجل هر دو بهم درنوشت
|