آتش عیارهای آب عیارم ببرد
|
|
سیم بناگوش او رونق کارم ببرد
|
لعل مسیحا دمش در بن دیرم نشاند
|
|
زلف چلیپا خمش بر سر دارم ببرد
|
در گرو نرد عشق جان و دلی داشتم
|
|
در سه ندب دستخون هر دو نگارم ببرد
|
نالهکنان میروم سنگی در بر چو آب
|
|
کب من و سنگ من غمزهی یارم ببرد
|
رفت قراری بر آنک دل به دو زلفش دهم
|
|
دل به قراری که بود رفت و قرارم ببرد
|
جوجوم از عشق آنک خالش مشکین جوی است
|
|
این دل مسکین چو دید خر شد و بارم ببرد
|
عشق برون آورد مهره ز دندان مار
|
|
آمد و دندانکنان در دم مارم ببرد
|
دید دلم وقف عشق خانهی بام آسمان
|
|
خانه فروشی بزد دل ز کنارم ببرد
|
گفتی خاقانیا آب رخت چون نماند
|
|
آب رخم هم به آب گریهی زارم ببرد
|
از مژه گوهر نثار کردم و اکنون به قدر
|
|
خاک در شهریار آب نثارم ببرد
|
پادشه بحر و بر خسرو اقلیم بخش
|
|
شاه سخا ارسلان افسر و دیهیم بخش
|
شقهی چارم فلک چتر سیاهش سزد
|
|
وز گهر آفتاب لعل کلاهش سزد
|
حید فاروق عدل جعفر فرقان پناه
|
|
کز شرف او سماک رمح سیاهش سزد
|
عیسی اگر عطسه بود از دم آدم کنون
|
|
آدم از الهام او عطسهی جاهش سزد
|
اوست فریدون ظفر بلکه دماوند حلم
|
|
عالم ضحاک فعل بستهی چاهش سزد
|
قبلهی بخت سفید تیغ کبودش بس است
|
|
خال رخ سلطنت چتر سیاهش سزد
|
پیش بر و یال او چیست پر و بال خصم
|
|
کز پی کوری ظفر قائد راهش سزد
|
بر سر کیوان رسد پای کمیتش چنانک
|
|
بر سر روح القدس پایهی گاهش سزد
|