در مدح رکن‌الدین ارسلان شاه بن طغرل

از سر تیغش که هست سبز چو پر مگس کرکس گردون ز هول شاه‌پر انداخته
خسرو اقلیم بخش تاج ستان ملوک رستم خورشید رخش مالک جان ملوک

آتش عیاره‌ای آب عیارم ببرد سیم بناگوش او رونق کارم ببرد
لعل مسیحا دمش در بن دیرم نشاند زلف چلیپا خمش بر سر دارم ببرد
در گرو نرد عشق جان و دلی داشتم در سه ندب دستخون هر دو نگارم ببرد
ناله‌کنان می‌روم سنگی در بر چو آب کب من و سنگ من غمزه‌ی یارم ببرد
رفت قراری بر آنک دل به دو زلفش دهم دل به قراری که بود رفت و قرارم ببرد
جوجوم از عشق آنک خالش مشکین جوی است این دل مسکین چو دید خر شد و بارم ببرد
عشق برون آورد مهره ز دندان مار آمد و دندان‌کنان در دم مارم ببرد
دید دلم وقف عشق خانه‌ی بام آسمان خانه فروشی بزد دل ز کنارم ببرد
گفتی خاقانیا آب رخت چون نماند آب رخم هم به آب گریه‌ی زارم ببرد
از مژه گوهر نثار کردم و اکنون به قدر خاک در شهریار آب نثارم ببرد
پادشه بحر و بر خسرو اقلیم بخش شاه سخا ارسلان افسر و دیهیم بخش

شقه‌ی چارم فلک چتر سیاهش سزد وز گهر آفتاب لعل کلاهش سزد
حید فاروق عدل جعفر فرقان پناه کز شرف او سماک رمح سیاهش سزد
عیسی اگر عطسه بود از دم آدم کنون آدم از الهام او عطسه‌ی جاهش سزد
اوست فریدون ظفر بلکه دماوند حلم عالم ضحاک فعل بسته‌ی چاهش سزد
قبله‌ی بخت سفید تیغ کبودش بس است خال رخ سلطنت چتر سیاهش سزد
پیش بر و یال او چیست پر و بال خصم کز پی کوری ظفر قائد راهش سزد
بر سر کیوان رسد پای کمیتش چنانک بر سر روح القدس پایه‌ی گاهش سزد