در وعظ و حسن تخلص به نعت پیغمبر اکرم و تخلص به مدح ناصر الدین ابراهیم

ملایک باروار و در لوای عصمت او شد خلایق با هزاهز در رکاب رای او آمد
به دست لااله افکند شادروان الا الله که توقیع رسول الله بر طغرای او آمد
تبارک خطبه‌ی او کرد و سبحان نوبت او زد لعمرک تاج او شد، قاب قوسین جای او آمد
کبوتر پرده‌ی او داشت، سایه خیمه‌ی او شد زبان کشته‌ی پر زهر هم گویای او آمد
قلم بیگانه بود از دست گوهر بار او لیکن قدم پیمانه‌ی نطق جهان پیمای او آمد
شب خلوت که موجودات بر وی عرضه کرد ایزد جهان چون ذره‌ای در دیده‌ی بینای او آمد
مهیا کرد پنج ارکان ملت را به چار ارکان که هر یک جدولی بوده است کز دریای او آمد
کنون جز ناصر الدین کیست کز بهر نیابت را ز بعد چار تن در چار بالش‌های او آمد
سراندازی که تا بود از برای گردن ملت نظام عقد شرع از کلک گوهر زای او آمد
امام شرع و سلطان طریقت ناصر الدین، آن که تارایات او آمد نگون شد چتر بد دینان

ابو اسحق ابراهیم کاندر جنب انعامش به یک ذره نمی‌سنجد سپهر و هفت اجرامش
بدان ژنده که او دارد طراز خلعت است آری که نفس زنده‌ی پخته است زیر ژنده‌ی خامش
به طفلی بت شکست از عقل در بتخانه‌ی شهوت برآمد اختر اقبال و دید و هم نشد رامش
بلی در معجز و برهان براهیم این چنین باید که نه صیدش کند اختر نه دامن گیرد اصنامش
اگر دجال شکلی سنگ زد بر کعبه‌ی جاهش هم‌اکنون ز آفت گردون بگردد نقش ایامش
که بود آن کس که پیل آورد وقتی بر در کعبه که مرغش سنگ باران کرد و دوزخ شد سرانجامش
گرفتم کتش ناب است قدح حاسدان در وی چو آتش نام او داند کجا سوزاند اندامش
من اندر طالعش دیدم سعادت‌ها و می‌دانم که گر ادریس زنده استی همین گفتی در احکامش
چه باک ار یک جهان خصم است آن کس را که گر خواهد جهانی نو پدید آرد جهاندار از پی کامش
دریغا گنجه‌ی خرم که اکنون جای ماتم شد که از فر چنین صدری فراق افتاد فرجامش