در مدح جلال الدین شروان شاه اخستان

جام زر افشان به خاقانی دهید خاطرش را درفشان یاد آورید
راویان را بر زبان تهنیت مدحت شاه اخستان یاد آورید
کسری اسلام، خاقان کبیر خسرو سلطان نشان در شرق و غرب

راز مستان از میان بیرون فتاد الصبوح آواز آن بیرون فتاد
ساقی از قیفال خم می‌راند خون طشت زرین ز آسمان بیرون فتاد
زاهد کوه آستینی برفشاند ز او کلید خمستان بیرون فتاد
صوفی قرا کبودی چاک زد ساغریش از بادبان بیرون فتاد
باد، دستار مذن در ربود کعبتینی از میان بیرون فتاد
سبحه در کف می‌گذشتم بامداد بانگ ناقوس مغان بیرون فتاد
مصحفی در بر حمایل داشتم می فروشی از دکان بیرون فتاد
بند زر از مصحفم در وجه می بستد و راز نهان بیرون فتاد
پشت خم در خم شدم وز درد خام خوردم و هوش از روان بیرون فتاد
یک نشان از درد بر دراعه ماند دوستی دید و نشان بیرون فتاد
دشمنان بیرون ندادند این حدیث این حدیث از دوستان بیرون فتاد
جور می‌کش همچنین خاقانیا خاصه کانصاف از جهان بیرون فتاد
کشتی بهروزی از دریای غیب بر در شاه اخستان بیرون فتاد
چار ملت را سوم جمشید دان بل دوم مهدیش خوان در شرق و غرب

کوس را دیدی فغان برخاسته بانگ مرغان بین چنان برخاسته
اختران آبله مانند را از رخ گردون نشان برخاسته
شب چو جعد زنگیان کوته شده وز عذار آسمان برخاسته