لاف از دم عاشقان زند صبح
|
|
بیدل دم سرد از آن زند صبح
|
چون شعلهی آه بیدلان نقب
|
|
در گنبد جان ستان زند صبح
|
بازیچهی روزگار بیند
|
|
بس خنده که بر جهان زند صبح
|
صبح ارنه مرید آفتاب است
|
|
چون آه مریدسان زند صبح
|
گر عاشق شاه اختران نیست
|
|
پس چون دم صبح جان فشان زند صبح
|
چون شاهد و شاه بیند از دور
|
|
خنده ز میان جان زند صبح
|
شاهد پس پرده دارد اینک
|
|
شاید که دم از نهان زند صبح
|
آن یک دو نفس که دارد از عمر
|
|
با شاهد رایگان زند صبح
|
بس بیخبر است ز اندکی عمر
|
|
ز آن خندهی غافلان زند صبح
|
معشوق من است صبح اگر نی
|
|
چون خندهی بیدهان زند صبح
|
چون نافهی مشک شب بسوزد
|
|
بس عطسه که آن زمان زند صبح
|
خوش خوش چو یهود پارهی زرد
|
|
بر ازرق آسمان زند صبح
|
وز زیور اختران به نوروز
|
|
تاج قزل ارسلان زند صبح
|
دارای جهان، جهان دولت
|
|
بل داور جان و جان دولت
|