گویند کز تبی ملک الشرق درگذشت | ای قهر زهردار الهی چنین کنی | |
مرگ از سر جوان جهانجوی تاج برد | ای مرگ ناگهان تو تباهی چنین کنی | |
شاهی خدای راست که حکم این چنین کند | او را بدو نمود که شاهی چنین کنی |
□
خاقانی است بلبل عنقا سخن ولی | عنقاست کبک هم صفت اوش چون نهی | |
خاقانیا زمانه تو را پند میدهد | پندار چه تلخ هست کم از نوش چون نهی | |
بر خازنان فکر مبارش ز راه گوش | چون موم خازنانش پس گوش چون نهی |
□
پاکا ملکا قد فلک را | جز بهر سجود خم نکردی | |
جلاب خواص درد سر را | الا به سپیده دم نکردی | |
بر من که پرستشت نکردم | در ناکردن ستم نکردی | |
آن چیست که از بدی نکردم | وآن چیست که از کرم نکردی | |
گفتی که کنم جزای جرمت | چون وقت رسید هم نکردی | |
خاقانی را که مرغ عشق است | جز نامزد حرم نکردی |
□
ای بزم تو فروخته رایات خرمی | در شان عهدت آمده آیات محکمی | |
از غایت احاطت و از قوت و شرف | هم جرم آفتابی و هم چرخ اعظمی | |
وقت است کز برای هلاک مخالفان | افلاک را کنی به سیاست معلمی | |
بر آسمان فتح خرامی چو آفتاب | از برج خرمی به سوی چرخ خرمی |
□
گفتی که سپاس کس مبر بیش | کز دهر به بخت نیک زادی | |
آری منم از دعای پیران | خورده بر کشتزار شادی | |
باقی شدم از هدایت عم | کاموخت مرا ملک نهادی | |
عم کرد مرا دعا گه نزغ | گفت افضل شرق و غرب بادی |