در هجو

قسم تو ریاست از ریاست اسمی است شریف و معنیی دون
سقا بودی چو ... از اول چون ... رئیس گشتی اکنون
چون ... نهی کلاه اطلس چون ... پوشی قبای اکسون
خونت به گلو رساد چون ... رویت به قفا گشاد چون ...

یک روز بپرسید منوچهر ز سالار کاندر همه عالم چه به ای سام نریمان
او داد جوابش که در این عالم فانی گفتار حکیمان به و کردار نریمان

لوریی گفت مرا در عرفات که می و بنگ نگیرم پس از این
گرچه زنگی لقبم بهر نشاط عادت زنگ نگیرم پس از این
تو گوا باش که چو کردم حج می گلرنگ نگیرم پس از این
توبه چون بیخ فرو برد به دل شاخ هر شنگ نگیرم پس از این
دست سلطان خرد بوسه زدم پای سرهنگ نگیرم پس از این
نامور تیغم با جوهر نور ظلمت ننگ نگیرم پس از این
صیقل عقل جلا داد مرا تا دگر زنگ نگیرم پس از این
شاهد دوست کش افتاد جهان در برش تنگ نگیرم پس از این
ناخن چنگ گرفتم که دگر زلف در چنگ نگیرم پس از این
چنگ چون در رسن کعبه زدم گیسوی چنگ نگیرم پس از این

منم که همچو کمان دستمال ترکانم همه ز غمزه خدنگ آخته به کینه‌ی من
خدنگ غمزه‌ی ترکان نکرد با دلم آنک نهیب رنج عرب می‌کند به سینه‌ی من
اگر نه کعبه بدی، در عرب چکار مرا که نیست در عجم امروز کس قرینه‌ی من

یارب ز حال محنت خاقانی آگهی در حال او به عین عنایت نگاه کن