من که خاقانیم جفای وطن | بردهام وز جفا گریختهام | |
از خسان چو سار شور انگیز | چون ملخ بر ملا گریختهام | |
شاه بازم هوا گرفته بلی | کز کمین بلا گریختهام | |
نه نه شهباز چه؟ که گنجشکم | کز دم اژدها گریختهام | |
گرنه آزردهام ز دست خسان | دست بر سر چرا گریختهام | |
ترسم از قهر ناخدا ترسان | لاجرم در خدا گریختهام | |
از کمین کمان کشان قضا | در حصار رضا گریختهام | |
من ز ارجیش ز ابر دست رئیس | وقت سیل سخا گریختهام | |
آن نه سیل است چیست طوفان است | پس ز طوفان سرا گریختهام | |
الغریق الغریق میگویم | ز آن چناند سیل تا گریختهام | |
گر همه کس ز منع بگریزد | منم آن کز عطا گریختهام |
□
من که خاقانیم به هیچ بدی | بد نخواهم که اوست یزدانم | |
پس به نیکان کجا بد اندیشم | سر ز سنت چگونه گردانم | |
گر ضمیرم به هیچ کافر بد | بد سگالید نامسلمانم | |
عادت این داشتم به طفلی باز | که بهرنجم ولی نرنجانم | |
خود برنجم گرم برنجانند | که ز رنج افریده شد جانم | |
کوه را کاصل او هم از سنگ است | بشکند زخم سنگ، من آنم | |
همه رنج من از وجود من است | لاجرم زین وجود نالانم | |
من هم از باد سر به درد سرم | ابرم، از باد باشد افغانم | |
همچو خاکم سزد که خوار کنند | آن عزیزان که خاک ایشانم |