دو گهر دان پیمبری و کرم
|
|
زاده از کان کاینات بهم
|
هر دو را کوهسار مغز بشر
|
|
هر دو را افتاب نور قدم
|
ز آفرینش درخت انسی راست
|
|
بیخ پیغمبری و شاخ کرم
|
دهر بیخ پیمبری بگسست
|
|
شاخ رادی به تیغ کرد قلم
|
نه پیمبر بزاد از کیهان
|
|
نه نبی خود بزاید از عالم
|
بس که روز پیمبری که گذشت
|
|
ندمد صبح رادمردی هم
|
حکم حق تا در نبوت بست
|
|
بست گردون در فتوت هم
|
نه نه گرچه پیمبری شد ختم
|
|
راد مردی برفت باز عدم
|
کاشکارا چو روز میبینی
|
|
آفتاب کرم در اوج همم
|
آفتاب کرم کجاست به ری
|
|
اهل همت کراست ز اهل عجم
|
سروری دارد آنکه قالب جود
|
|
کند احیا چو عیسی مریم
|
گوهر تاج ملک، تاج الدین
|
|
کوست سردار گوهر آدم
|
حاسد خاک پای او کعبه
|
|
تشنهی آب دست او زمزم
|
کرمش چشمه سار مشرب خضر
|
|
قلمش سر بهای خاتم جم
|
سر تیغ و زبانهی قلمش
|
|
هست دندانه چو لب خاتم
|
□
به خدائی که در خدائی او
|
|
هیچگونه ریا نمیبینم
|
که مرا بیلقای مجلس تو
|
|
زندگانی روا نمیبینم
|
□
خواجه بر من در نیک دربست
|
|
چکنم لب به بدی نگشایم
|
نیک بد گفتن من پیشه گرفت
|
|
تا به بد گفتن او پیش آیم
|
حاش لله که به بد گفتن کس
|
|
من سگجان لب پاک آلایم
|