در مرثیه‌ی اهل بیت خود

مرغزار جان طلب خاقانیا کخور گیتی است سنگین ای دریغ

تا به خط شط ارجیش درنگ است مرا بحر ارجیش ز طبعم صدف افزود صدف
بحر ارجیش فزود از قدم من آنسانک برج برجیس ز یونس شرف افزود شرف

صدت فی بغداد ظبیا قد الف صدغه جیم و ذا قد الف
سر بیندازم به دستار از پیش غاشیه‌ی سوداش دارم بر کتف
هل عشقتم نار اصحال الهوی طارق الدنیا و ذا لا یاتلف
من شدم عاشق بر آن خورشید روی کابروان دارد هلال منخسف
لاتلومونی ولوموا نفسکم انما المعشوق فینا مختلف
کعبه‌ی خاقانی اکنون روی است کعبه را می زمزم و بت معتکف

باز به میدان ما فوج بلا بسته صف پای فلک در میان رسم امان بر طرف
خرقه شکافان ذوق بی‌دف و نی در سماع جبه فشانان شید تابع قانون دف
جان قدیم اشتها مانده همان ناشتا وین تن حادث غذا معدن آب و علف
چیدم و دیدم تمام آبی و تابی نداشت میوه‌ی این چار باغ گوهر این نه صدف
گفتیم ای خود فروش خود چه متاعی بگو گر بخری شب چراغ گر بفروشی خزف
بشنو و بوکن اگر گوشی و مغزیت هست زمزمه‌ی لو کشف لخلخه‌ی من عرف
رهرو خاقانیا دوری منزل مبین رو که مدد می‌کند همت شاه نجف