زین خام قلتبان پدری دارم
|
|
کز آتش آفرید جهاندارش
|
همزاد بود آزر نمرودش
|
|
استاد بود یوسف نجارش
|
هم طبع او چو تیشه تراشنده
|
|
هم خوی او برنده چو منشارش
|
روز از فلک بود همه فریادش
|
|
شب با زحل بود همه پیکارش
|
مریخ اگر به چرخ یکم بودی
|
|
حالی بدوختی به دو مسمارش
|
نقرس گرفته پای گران سیرش
|
|
اصلع شده دماغ سبکبارش
|
چون لیقهی دوات کهن گشته
|
|
پوسیده گوشت در تن مردارش
|
آبش ز روی رفته و باد از سر
|
|
افتاده در متاع گرانبارش
|
منبر گرفته مادر مسکینم
|
|
از دست آن منارهی خونخوارش
|
با آنکه بهترین خلف دهرم
|
|
آید ز فضل و فطنت من عارش
|
کای کاش جولهستی خاقانی
|
|
تا این سخنوری نبدی کارش
|
با این همه که سوخته و پخته است
|
|
جان و دلم ز خامی گفتارش
|