در مرثیه‌ی وحید الدین پسر عم خود

معتقد گردد از اثبات دلیل نفی لاتدرکه الابصارش
گوید از دیدن حق محرومند مشتی آب و گل روزی خوارش
خوش جوابی است که خاقانی داد از پی رد شدن گفتارش
گفت من طاعت آن کس نکنم که نبینم پس از آن دیدارش

منه غرامت خاقانیا نهاد فلک را ببین فلک به چه ماند در آن نهاد که هستش
فلک به مسخره‌ی مست پشت خم ز فتادن ز زخم سیلی مردان کبود گردن پستش
به شب هزار پسر جرعه ریخته به سرش بر به روز مشعله‌ی تاب‌ناک داده به دستش

من که خاقانیم نموداری مختصر دیده‌ام ز طالع خویش
گرچه هر کوکب سعادت بخش برگذر دیده‌ام ز طالع خویش
بیت اولاد و بیت اخوان را بسته در دیده‌ام ز طالع خویش
لیکن از هشتم و ششم خود را کم ضرر دیده‌ام ز طالع خویش
بس که بیت الحیات را ز نخست شیر نر دیده‌ام ز طالع خویش
باز وقت ظفر به بیت‌المال سگ‌تر دیده‌ام ز طالع خویش
سر خر کو به خواب در بخت است دورتر دیده‌ام ز طالع خویش
پس به بیداری آزمایش را دم خر دیده‌ام ز طالع خویش
هست صد عیب طالعم را لیک یک هنر دیده‌ام ز طالع خویش
که نماند دراز دشمن من من اثر دیده‌ام ز طالع خویش
بر کس آزار من مبارک نیست اینقدر دیده‌ام ز طالع خویش

به خدائی که کرد گردون را کلبه‌ی قدرت الهی خویش
که ندیدم ز کارداری عشق هیچ سودی مگر تباهی خویش