در حق مادر خویش

آشنای دل بیگانه شدی آب و نان از در بیگانه مخور
مادر روزی ار افگانه فکند غم مبر انده افگانه مخور
آز چون نیست در سفله مزن موی چون نیست غم شانه مخور
همچنین در پی یاران می‌باش یار یارا زن و بهنانه مخور
گفتی ار من به معسکر برسم نان ترکان خورم آن خانه مخور
نان ترکان مخور و بر سر خوان به ادب نان خور و ترکانه مخور

من خدمت تو کردم و تو حق شناس نه الحق خیال توست به جای تو حق شناس
از ده خیال تو که به ده شب به تو رسید بر دل هزار منت و بر دیده صد سپاس