مگر خضر مبارکپی تواند | که این تنها بدان تنها رساند | |
تو گوهر بین و از خر مهره بگذر | ز طرزی کن نگردد شهره بگذر | |
چو من ماهی کلک آرم به تحریر | تو از نون والقلم میپرس تفسیر | |
روان را با خرد درهم سرشتم | وز آن تخمی که حاصل بود کشتم | |
فرحبخشی در این ترکیب پیداست | که نغز شعر و مغز جان اجزاست | |
بیا وز نکهت این طیب امید | مشام جان معطر ساز جاوید | |
که این نافه ز چین جیب حور است | نه آن آهو که از مردم نفور است | |
رفیقان قدر یکدیگر بدانید | چو معلوم است شرح از بر مخوانید | |
مقالات نصیحت گو همین است | که سنگانداز هجران در کمین است |