ایضا در مرثیه‌ی امام محمد یحیی و خفه شدن او به دست غزان

آن سالات را که من کردم از زبانش جواب دیدستند
خاطرم را که کرم شب تاب است خادم ماهتاب دیدستند
صورتم را که صفر ناچیز است با الف هم حساب دیدستند
خواجه صاحب خراج کون و مرا از زکاتش نصاب دیدستند
خواجه صاحب خراح کون و مرا از زکاتش نصاب دیدستند
پیش خندان لبش ز اشک چو ابر گریه‌ی آفتاب دیدستند
ز آتش شوق او که در دل داشت دل آتش کباب دیدستند
من ندیدم نه اهل بیتم دید کاهل حسن المب دیدستند
نه دروغ است خواب پاکان زانک از سر صدق خواب دیدستند
آنک اصحاب صدق زیشان پرس تا کجا وز چه باب دیدستند
آیت رحمت است کایت دهر با دلیل عذاب ددیدستند
نفس شیطان نماید آن حاشا که سپهری شهاب دیدستند
من رآنی فقد رای الله گوی کاین نظر بس عجایب دیدستند
از همه آن شگرف‌تر که به من نظرش بی‌حجاب دیدستند
ز آن نظر کشت زرد عمر مرا تا ابد فتح باب دیدستند
زده از نور مصطفی خیمه دست من در طناب دیدستند
مصطفی را ز رنج خاطر من با بدان در عتاب دیدستند
آری از بیم غارت گهر است کب را اضطراب دیدستند
مصطفی آمده به معماری که دلم را خراب دیدستند
نعت او حرز جان خاقانی است کز جهان احتساب دیدستند