ای همه نیستها به صنع تو هست | هستها با کمال ذات تو نیست | |
نیست یک دم که بنده خاقانی | غرقهی فیض مکرمات تو نیست |
□
مرد مسافر حدیث خانه کو گوید | زان غرضش زن بود که بانوی خانه است | |
بود مرا خانهای نخست و دوم خوب | نیست سوم خانه خوب اگرچه یگانه است | |
گوئی خاقانیا ز خانه خبر ده | خانهی من همچو چوبه زیر میانه است |
□
دوستکانی داد شاهم جام دریا شکل و من | خوردم آن جام و شکوفه کردم و رفتم ز دست | |
هر که در دریا رود گر قی کند عذرش نهند | آنکه دریا شد در او گر قی کند معذور است |