ازین معامله ار خود زیان کند کرمت
|
|
دلم ز خدمت تو وز خدای بیزار است
|
بده قراضگکی تا عطات پندارم
|
|
مگو که سوختهی من چه خام پندار است
|
به چشمهای جگر گوشهات که بیش مرا
|
|
مخور جگر که مرا خود فلک جگر خوار است
|
به جان شاه که در نگذرانی از امروز
|
|
که نگذرم ز سر این صداع و ناچار است
|
به خاک پای تو کان هست خون بهای سرم
|
|
که حاجتم به بهاء تمام دستار است
|
به شعر گر صله خواهم تو مالها بخشی
|
|
بر آن مگیر که این مایه حق اشعار است
|
به یک دو بیت نود اقچه داد کافی کور
|
|
به راوی من کو مدح خوان احرار است
|
تو را که صاحب کافی خریطهکش زیبد
|
|
چهل درست که بخشش کنی چه دشوار است
|
به مرد مردمی آخر که صلت چو منی
|
|
کم از قراضهی معلول قلب کردار است
|
بهای خیر طلب میکنم بدین زاری
|
|
تبارک الله کارم نگر که چون زار است
|
قبلهی ابدال قلهی سبلان دان
|
|
کو ز شرف کعبهوار قطب کمال است
|
کعبه بود سبزپوش او ز چه پوشد
|
|
جامهی احرامیان که کعبهی حال است
|
در خبری خواندهام فضیلت آن را
|
|
خاست مرا آرزوش قرب سه سال است
|
رفتم تا بر سرش نثار کنم جان
|
|
کوست عروسی که امهات جبال است
|
چادر بر سر کشید تا بن دامن
|
|
یعنی بکرم من این چه لاف محال است
|
مقعد چندین هزار ساله عجوزی
|
|
بکر کجا ماند این چه نادره حال است
|
موسی و خضر آمده به صومعهی او
|
|
صومعه دارد مگر فقیر مثال است
|
هست همانا بزرگ بینی آن زال
|
|
چادر از آن عیب پوش بینی زال است
|
گفتم چادر ز روی باز نگیری
|
|
بکر نهای شرم داشتن چه خصال است
|
از پس بکران غیب چادر غیرت
|
|
بفکن خاقانیا که بر تو حلال است
|