در حکمت

سگ سگ است راچه بیاغالندش کاستخوان خواره‌ی شیر اجم است
باد در سبلت نااهل مدم گرچه نااهل خریدار دم است
تو غرورش دهی او چیره شود ظن برد کو نه رهی، ابن‌عم است
بیش بر جای خدم ننشیند ایمه مخدوم چه جای خدم است
کهتر از فر مهان نامور است بیدق از خدمت شه محتشم است
هر فروتر به بزرگی است عزیز هر پیمبر به خدا محترم است
مهتر ار چه بزند بنوازد که یکی لا و هزارش نعم است
گه کند تندی و گه بخشش از آنک بحر تند است و گهربخش هم است
مهتر آن به که درشت است نه نرم که درشتی صفت فحل رم است
خارپشت است کم آزار و درشت مار نرم است و سراپای سم است
از درشتی است سفن قائم تیغ که بر او تکیه‌گه روستم است
آب نرم است ولی خائن طبع ساده رنگ است ولی پیچ و خم است
سنگ در عین درشتی است امین لاجرم گاه محک گه حکم است
آب را سنگ است اندر بر از آنک سنگ را بچه‌ی خور در شکم است
جملةالامر سری را ز سفینه فرق کن کاین ملک است آن حشم است
غصه مفزای سران را به ستیز خاصه کانفاس سران مغتنم است
بی‌سران را سر و گردن مفراز برمزن دوش که ما را چه غم است
پس مگو کایمه همه آدمی‌اند آدمی هست که شیطان شیم است
در بزرگی جسدشان منگر که دل خرد بزرگ از همم است
از خلال ملکان فرق بکن تا عصا کان ز شبان غنم است