به دل در خواص بقا میگریزم
|
|
به جان زین خراس فنا میگریزم
|
از آن چرخ چون باز بر دوخت چشمم
|
|
که باز از گزند بلا میگریزم
|
چو باز ارچه سر کوچکم دل بزرگم
|
|
نخواهم کله وز قبا میگریزم
|
درخت وفا را کنون برگ ریز است
|
|
ازین برگ ریز وفا میگریزم
|
گه از سایهی غیر سر میرهانم
|
|
گه از خود چو سایه جدا میگریزم
|
چو بیگانهای مانم از سایهی خود
|
|
ولی در دل آشنا میگریزم
|
دلم دردمند است و هم درد بهتر
|
|
طبیب دلم کز دوا میگریزم
|
مرا چشم درد است و خورشید خواهم
|
|
که از زحمت توتیا میگریزم
|
مرا چون خرد بند تکلیف سازد
|
|
ز بند خرد در هوا میگریزم
|
دهان صبا مشک نکهت شد از می
|
|
به بوی می اندر صبا میگریزم
|
بگو با مغان کاب کاری شما راست
|
|
که در کار آب شما میگریزم
|
مرا ز اربعین مغان چون نپرسی
|
|
که چل صبح در مغ سرا میگریزم
|
به انصاف دریاکشانند کانجا
|
|
ز جور نهنگ عنا میگریزم
|
مغان را خرابات کهف صفا دان
|
|
در آن کهف بهر صفا میگریزم
|
من آن هشتم هفت مردان کهفم
|
|
که از سرنوشت جفا میگریزم
|
بده جام فرعونیم کز تزهد
|
|
چو فرعونیان ز اژدها میگریزم
|
به من آشکارا ده آن می که داری
|
|
به پنهان مده کز ریا میگریزم
|
مرا از من و ما به یک رطل برهان
|
|
که من، هم ز من، هم ز ما میگریزم
|
من از باده گویم تو از توبه گویی
|
|
مگو کز چنین ماجرا میگریزم
|
حریف صبوحم نه سبوح خوانم
|
|
که از سبحهی پارسا میگریزم
|