مطلع سوم

ای شحنه‌ی شش جهات عالم در چار دری و هفت طارم
ای جنت انس را تو کوثر وی کعبه‌ی قدس را تو زمزم
نیرو ده توست ناف خرچنگ عشرت‌گه تو دهان ضیغم
هم‌خانه شوی به مهد عیسی رجعت کنی از اشارت جم
در بوته‌ی خاک سازی اکسیر آتش ز اثیر و ز آسمان دم
گه یاره کنی ز ماه و گه تاج گه رنگ دهی به خاک و گه شم
از رفتن توست بر تن دهر پر نقطه‌ی زر سیاه ملحم
وز آمدن تو دست گیتی افراخته آستین معلم
تف علم تو در دم صبح بر بیرق شام سوخت پرچم
خاقانی را تویی همه روز روزی ده و رازدار و محرم
تاب و تب او ببین به ظاهر کاندر دلش آتشی است مدغم
از خوارزم آر مهر این تب وز جیحون ساز نوش این سم
جان داروی او بیار یعنی خاک در قدوه‌ی معظم
در گرد رکاب او همی دو در گرد عنان او همی چم
تا خورشیدی پیاده بینند خورشید دگر فراز ادهم
مختار عجم بهاء دین آنک منشور جلال اوست معجم
با جوش ضمیر و جیش نطقش مه شد زمن و عطارد ابکم
با لطف کفش گرفت تریاق چون چشم گوزن کام ارقم
به ز آدمی است و آدمی نام لیک آدم از او شده مکرم
در نام نگه مکن که فرق است از زاده‌ی عوف و پور ملجم