در رثاء امام محمد بن یحیی خراسانی و خفه شدن او به دست غزان

تا درد و محنت است در این تنگنای خاک محنت برای مردم و مردم برای خاک
جز حادثات حاصل این تنگنای چیست ای تنگ حوصله چه کنی تنگنای خاک
این عالمی است جافی و از جیفه موج زن صحرای جان طلب که عفن شد هوای خاک
خواهی که جان به شط سعادت برون بری بگریز از این جزیره‌ی وحشت فزای خاک
خواهی که در خورنگه دولت کنی مقام برخیز ازین خرابه‌ی نا دل‌گشای خاک
دوران آفت است چه جویی سواد دهر ایام صرصراست چه سازی سرای خاک
هرگز وفا ز عالم خاکی نیافت کس حق بود دیو را که نشد آشنای خاک
خود را به دست عشوه‌ی ایام وامده کز باد کس امید ندارد وفای خاک
اجزات چون به پای شب و روز سوده شد تاوان طلب مکن ز قضا در فضای خاک
خاکی که زیر سم دو مرکب غبار گشت پیداست تا چه مایه بود خون بهای خاک
لاخیر دان نهاد جهان و رسوم دهر لاشیء شناس برگ سپهر و نوای خاک
چون وحش پای بند سپهر و زمین مباش منگر وطای ازرق و مگزین غطای خاک
ای مرد چیست خودفلک و طول و عرض او دودی است قبه بسته معلق و ورای خاک
شهباز گوهری چه کنی قبه‌های دود سیمر پیکری چه کنی توده‌های خاک
گردون کمان گروهه‌ی بازی است کاندرو گل مهره‌ای است نقطه‌ی ساکن نمای خاک
تا کی ز مختصر نظری جسم و جان نهی این از فروغ آتش و آن از نمای خاک
جان داده‌ی حق است چه دانی مزاج طبع زر بخشش خور است چه خوانی عطای خاک
خاقانیا جنیبت جان وا عدم فرست کان چرب آخورش به ازین سبز جای خاک
نحلی، جعل‌نه‌ای، سوی بستان قدس شو طیری نه عنکبوت، مشو کدخدای خاک
میلی بهر بها بخر و در دو دیده کش باری نبینی این گهر بی‌بهای خاک