بامدادان نفس حیوان کرده قربان در منی
|
|
لیک قربان خواص از نفس انسان دیدهاند
|
با سیاهی سنگ کعبه همبر آید در شرف
|
|
سرخی سنگ منی کز خون حیوان دیدهاند
|
سعد ذابح بهر قربان تیغ مریخ آخته
|
|
جرم کیوانش چو سنگ مکی افسان دیدهاند
|
چون بره کید به مادر گوسپند چرخ را
|
|
سوی تیغ حاج پویان و غریوان دیدهاند
|
بیزبانان با زبان بیزبانی شکر حق
|
|
گفته وقت کشتن و حق را زباندان دیدهاند
|
در سه جمره بود پیش مسجد خیف اهل خوف
|
|
سنگ را کانداخته بر دیو غضبان دیدهاند
|
آمده در مکه و چون قدسیان بر گرد عرض
|
|
عرش را بر گرد کعبه طوف و جولان دیدهاند
|
پیش کعبه گشته چون باران زمین بوس از نیاز
|
|
و آسمان را در طوافش هفت دوران دیدهاند
|
عید ایشان کعبه وز ترتیب پنج ارکان حج
|
|
رکن پنجم هفت طوف چار ارکان دیدهاند
|
رفته و سعی صفا و مروه کرده چار و سه
|
|
هم بر آن ترتیب کز سادات و اعیان دیدهاند
|
پس برای عمره کردن سوی تنعیم آمده
|
|
هم بر آن آئین که حج را ساز و سامان دیدهاند
|
حاج را دیوان اعمال است وانگه عمره را
|
|
ختم اعمال و فذلکهای دیوان دیدهاند
|
کعبه در دست سیاهان عرب دیده چنانک
|
|
چشمهی حیوان به تاریکی گروگان دیدهاند
|
آنچه دیده دشمنان کعبه از مرغان به سنگ
|
|
دوستان کعبه از غوغا دو چندان دیدهاند
|
بهترین جایی به دست بدترین قومی گرو
|
|
مهرهی جاندار و اندر مغز ثعبان دیدهاند
|
نی ز ایزد شرم و نی از کعبه آزرم ای دریغ
|
|
جای شیران را سگان سور سکان دیدهاند
|
در طواف کعبه چون شوریدگان از وجد و حال
|
|
عقل را پیرانه سر در ام صبیان دیدهاند
|
ذات حق سلطانان و کعبه دار ملک
|
|
مصطفی را شحنه و منشور قرآن دیدهاند
|
چون ز راه مکه خاقانی به یثرب داد روی
|
|
پیش صدر مصطفی ثانی حسان دیدهاند
|
بنده خاقانی سگ تازی است بر درگاه او
|
|
بخ بخ آن تازی سگی کش پارسی خوان دیدهاند
|