ز میغها که سیهتر ز تخم پرپهن است
|
|
چو تخم پرپهن آرد برون سپید لعاب
|
به حق آنکه دهد بچگان بستان را
|
|
سپید شیر ز پستان سر سیاه سحاب
|
کند ز اهرمن دود رنگ خاکستر
|
|
چو سازد آتش و وقاروره ز آسمان و شهاب
|
چراغ علم فروزد چو خضر و اسکندر
|
|
در آب ظلمت ارحام ز آتش اصلاب
|
برنده ناخنهی چشم شب به ناخن روز
|
|
کننده ناخن روز از حنای صبح خضاب
|
به ناف قبهی عالم به صلب قائم کوه
|
|
به پشت راکع چرخ و به سجدهی مهتاب
|
به خال و زلف و لب و حجلهی عروس عرب
|
|
که سنگ کعبه و حلقه است و آستان و حجاب
|
به سر عطسهی آدم به سنة الحمد
|
|
به هیکلش که ید الله سرشت از آب و تراب
|
به یک قیام و چهار اصل و چل صباح که هست
|
|
ازین سه معنی الف دال و میم بیاعراب
|
به تخم بوالبشر و خشک سال هفت هزار
|
|
به سال پانصد آخر که کرد فتح الباب
|
به بهترین خلف و اربعین صباح پدر
|
|
به صبح محشر و خمسین الف روز حساب
|
به بزم احمد و جلاب خاص و حلق خواص
|
|
بسی ستارهی پاکش گذشته بر جلاب
|
به تاب یک سر ناخن قوارهی مه را
|
|
دو شاخ چون سر ناخن برا نمود بتاب
|
به سوز مجمر دین از بلال سوخته عود
|
|
به عود سوخته دندان سپیدی اصحاب
|
به یار محرم غار و به میر صاحب دلق
|
|
به پیر کشتهی غوغا، به شیر شرزهی غاب
|
به بوتراب که شاه بهشت قنبر اوست
|
|
فدای کعب و ترابش کواعب و اتراب
|
به هفت نوبت چرخ و به پنج نوبت فرض
|
|
بدین دو صبح مدور ز آتش و سیماب
|
به صوفیان بلادوست عافیت دشمن
|
|
به حق عاقبت غم به جان غم برتاب
|
به هفت مردان بر کوه جودی و لبنان
|
|
همه سفینهی بیرخت و بحر بیپایاب
|
به عنکبوت و کبوتر که پیش ترس شدند
|
|
همای بیضهی دین را ز بیضه خوار غراب
|