شاهد سرمست من صبح درآمد ز خواب
|
|
کرد صراحی طلب، دید صبوحی صواب
|
در برم آمد چو چنگ گیسو در پاکشان
|
|
من شده از دست صبح دست بسر چون رباب
|
داد لبش از نمک بوی بنفشه به صبح
|
|
بر نمکش ساختم مردم دیده کباب
|
روی چو صبحش مرا از الم دل رهاند
|
|
عیسی و آنگه الم جنت و آنگه عذاب
|
صبح دم آب حیات خوردم از آن چاه سیم
|
|
عقل بر آن چاه و آب صرف کنان جاه و آب
|
یوسف من گرگ مست باده به کف صبح فام
|
|
وز دو لب باده رنگ سرکه فشان از عتاب
|
یافت درستی که من توبه نخواهم شکست
|
|
کرد چو صبح نخست روی نهان در نقاب
|
گفت چرا در صبوح باده نخواهی کنونک
|
|
حجله برانداخت صبح حجره بپرداخت خواب
|
گفتمش ای صبح دل سکهی کارم مبر
|
|
زر و سر اینک ز من سکه رخ برمتاب
|
من نکنم کار آب کو ببرد آب کار
|
|
صبح خرد چون دمید آب شود کار آب
|
من به تو ای زود سیر تشنهی دیرینهام
|
|
دشنه مکش هم چو صبح تشنه مکش چون سراب
|
نقب زدم در لبت روی تو رسوام کرد
|
|
کفت نقاب هست صب حدم و ماه تاب
|
مرغ تو خاقانی است داعی صبح وصال
|
|
منطق مرغ شناس شاه سلیمان رکاب
|
شاه مجسطی گشای، خسرو هیت شناس
|
|
رهرو صبح یقین رهبر علم الکتاب
|