داد مرا روزگار مالش دست جفا
|
|
با که توانم نمود نالش از این بی وفا
|
در سرم افکند چرخ با که سپارم عنان
|
|
بر لبم آورده جان با که گزارم عنا
|
محنت چون خون و گوشت در تنم آمیخته است
|
|
تا نشود جان ز تن، زو نتوان شد رها
|
برنتوانم گرفت پرهی کاهی ز ضعف
|
|
گرچه به صورت یکی است روی من و کهربا
|
گر ز غمم صد یکی شرح دهم پیش کوه
|
|
آه دهد پاسخم کوه به جای صدا
|
پای نهم در عدم بو که به دست آورم
|
|
هم نفسی تا کند درد دلم را دوا
|
این همه محنت که هست درد دو چشم من است
|
|
هیچ نکوعهد نیست کو شودم توتیا
|
هیچ نکرده گناه تا کی باشم به گوی
|
|
خستهی هر ناحفاظ بستهی هر ناسزا
|
از لگد حادثات سخت شکسته دلم
|
|
بسته خیالم که هست این خلل از بوالعلا
|
پیش بزرگان ما آب کسی روشن است
|
|
فعل سگ گنجه است قدح خر روستا
|
خود به ولوغ سگی بحر نگردد نجس
|
|
خود به وجود خری خلد نیابد وبا
|
این چو مگس میکند خوان سخن را عفن
|
|
وان چو ملخ میبرد کشتهی دین را نما
|
من شده چون عنکبوت در پی آن در بدر
|
|
بانگ کشیده چو سار از پی این جا بجا
|
یارب خاقانی است بانگ پر جبرئیل
|
|
خانه و کاشانهشان باد چو شهر سبا
|
هم بنماید چنین هم شود از قدر صدر
|
|
درد ورا انحطاط رنج ورا انتها
|
عازر ثانی منم یافته از وی حیات
|
|
عیسی دلها وی است داده تنم را شفا
|
آستر نطع اوست قبلهگه آسمان
|
|
منتظر جمع اوست قبلهگه مصطفی
|
گر دو شود قبلهمان بس عجبی نی از آنک
|
|
او به شماخی نهاد کعبهی دیگر بنا
|
در ازل آن کعبه بود قبلهی دین هدی
|
|
تا ابد این کعبه باد قبلهی مجد و علا
|
ای فضلا پروری کز شرف نام تو
|
|
مدعیان را درید قافیهی من قفا
|