زآنکه چون نحل این بنا را خود مهندس بود شاه
|
|
آب چون آیینهشان انگبین گشت از صفا
|
تا چو شاه نحل شاه انگیخت لشکر چشم خصم
|
|
صد هزاران چشمه شد چون خانهی نحل از بکا
|
تا به افزون برد رنج و گنج افزون برگشاد
|
|
رنجهای هرکسی را گنجها دادش جزا
|
بهر مزدوران که محروران بدند از ماندگی
|
|
قرصهی کافور کرد از قرصهی شمس الضحی
|
وز ملایک نعرها برخاست کاینک در زمین
|
|
شاه بند باقلانی بست چون بند قبا
|
قاصد بخت از زبان صبح دم این دم شنید
|
|
صد زبان شد هم چو خورشید از پی این ماجرا
|
چون کبوتر نامه آورد از ظفر، نعم البرید
|
|
عنکبوت آسا خبر داد از خطر نعم الفتا
|
گفت کای خاقانی آتش گاه محنت شد دلت
|
|
راه حضرت گیر و جان از آتش غم کن رها
|
شاه سد آب کرد اینک رکاب شاه بوس
|
|
تا برای سد آتش بندها سازد تورا
|
زانکه امروز آب و آتش عاجز از اعجاز اوست
|
|
گر بخواهد زآب سازد شمع و ز آتش آسیا
|
گفتم ای جبریل عصمت گفتم ای هدهد خبر
|
|
وحی پردازی عفا الله ملک بخشی مرحبا
|
دعوتم کردی به لشگرگاه خاقان کبیر
|
|
حبذا لشگرگه خاقان اکبر حبذا
|
لیک من در طوق خدمت چون کبوتر بد دلم
|
|
پیش شه بازی چنان، زنهار کی باشد مرا
|
گفت کان شه باز در نسرین گردون ننگرد
|
|
بر کبوتر باز بیند اینت پنداری خطا
|
هین بگو ای فیض رحمت هین بگو ای ظل حق
|
|
هین بگو ای حرز امت هین بگو ای مقتدا
|
ای خدیو ماه رخش ای خسرو خورشید چتر
|
|
ای یل بهرام زهره ای شه کیوان دها
|
آستانت گنبد سیماب گون را متکاست
|
|
بندهی سیماب دل سیماب شد زین متکا
|
خود سپاه پیل در بیت الحرم گو پی منه
|
|
خود قطار خوک در بیت المقدس گو میا
|
کی برند آب درمنه بر لب آب حیات
|
|
کی شود سنگ منات اندر خور سنگ منا
|
بنده چون زی حضرتت پوید ندارد بس خطر
|
|
نجم سفلی چون شود شرقی ندارد بس ضیا
|