این قصیده را ارتجالا در مدح شروان شاه منوچهر و صفت شکارگاه او و بنای بند باقلانی سروده است

نام او چون اسم اعظم تاج اسمادان از آنک حلقه‌ی میم منوچهر است طوق اصفیا
بلکه رضوان زین پس از میم منوچهر ملک یاره‌ی حوران کند گر شاه را بیند رضا
دایره‌ی میم منوچهر از ثوابت برتر است آفرینش در میانش نقطه‌ای بس بینوا
گر سما چون میم نام او نبودی از نخست هم چو سین در هم شکستی تاکنون سقف سما
حرمتی دارد چنان توقیع او کاندر بهشت صح ذلک گشت تسبیح زبان انبیا
چرخ را توقیع او حرز است چون او برکشد آن سعادت بخش مریخ زحل‌وش در وغا
تیغ او خواهد گرفتن روم و هند از بهر آنک این دو جا را هست مریخ و زحل فرمان روا
هم زبانش تیغ و هم تیغش زبان نصرت است این سراید سر وحی و آن کند درس غزا
تیغ حصرم رنگ و بر وی دانه دانه چون عنب بخت کرده زان عنب نقل و ز حصرم توتیا
تیغ او آبستن است از فتح و اینک بنگرش نقطهای چهره بر آبستنی دارد گوا
شاه در یک حال هم خضر است و هم اسکندر است کینه‌ی دین کرد و شد با آب حیوان آشنا
هم ز پیش آب حیوان سد ظلمت برگرفت هم میان آب کر سدی دگر کرد ابتدا
از نهیب این چنین سد کوست فتح الباب فتح سد باب الباب لرزان شد به زلزال فنا
شاه بود آگه که وقتی ماه و گاو زمین کلی اجزای گیتی را کنند از هم جدا
پیش از آن کز هم برفتی هفت اندام زمین رفت و پیش گاو و ماهی ساخت سدی از قضا
پس بر آن سد مبارک ده انامل برگماشت جدولی را هفت دریا ساخت از فیض عطا
وز فلک آورد در وی گاو و ماهی و صدف گاو گردنده، صدف جنبان و ماهی آشنا
ماهیش دندان فکن گشت و صدف گوهر نمای گاو او عنبر فزای و ساحلش سنبل گیا
بود در احکام خسرو کز پی سی و دو سال خسف آب و باد خواهد بود در اقلیم ما
آب را بربست و دست و باد را بشکست پای تا نه زآب آید گزند و نه ز باد آید بلا