در حکمت و موعظه و مدح خاتم الانبیا (ص)

سریر فقر تو را سرکشد به تاج رضا تو سر به جیب هوس درکشیده‌ای به خطا
بر آن سریر سر بی‌سران به تاج رسید تو تاج بر سری از سر فرو نهی عمدا
سر است قیمت این تاج گر سرش داری به من یزید چنین تاج سر بیار بها
تو را چو شمع ز تن هر زمان سری روید سری که دردسر آرد بریدن است دوا
نگر که نام سری بر چنین سری ننهی که گنبد هوس است این و دخمه‌ی سودا
سری دگر به کف آور که در طریقت عشق سزاست این سر سگ سار سنگ سار سزا
چرا چو لاله‌ی نشکفته سر فکنده نه‌ای که آسمان ز سر افکندگی است پا برجا
تو را میان سران کی رسد کله داری ز خون حلق تو خاکی نگشته لعل قبا
یتیم وار در این تیم ضایع است دلت برو یتیم نوازی بورز چون عنقا
دلی طلب کن بیمار کرده‌ی وحدت چو چشم دوست که بیماری است عین شفا
مگر شبی ز برای عیادت دل تو قدم نهد صفت ینزل الله از بالا
بر آستانه‌ی وحدت سقیم خوش تر دل به پالکانه‌ی جنت عقیم به حورا
مقامری صفتی کن طلب که نقش قمار دو یک شمار دگر چه دوشش زند عذرا
تو را مقامر صورت کجا دهد انصاف تورا هلیله‌ی زرین کجا برد صفرا
به ترک جاه مقامر ظریف تر درویش بخوان شاه مزعفر لطیف تر حلوا
سواد اعظمت اینک ببین مقام خرد جهاد اکبرت اینک بدر مصاف هوا
میان خاک چه بازی سفال کودک وار سرای خاک به خاکی بباز مرد آسا
زر نهاد تو چون پاک شد به بوته‌ی خاک نه طوق و تاج شود چون شود ز بوته جدا
زری که گوی گریبان جبرئیل سزد رکاب پای شیاطین مکن که نیست سزا
چو گل مباش که هم پوست را کفن سازی چو لاله باری اول ز پوست بیرون آ