آمد نفس صبح و سلامت نرسانید
|
|
بوی تو نیاورد و پیامت نرسانید
|
یا تو به دم صبح سلامی نسپردی
|
|
یا صبحدم از رشک سلامت نرسانید
|
من نامه نوشتم به کبوتر بسپردم
|
|
چه سود که بختم سوی بامت نرسانید
|
باد آمد و بگسست هوا را زره ابر
|
|
بوی زرهی غالیه فامت نرسانید
|
بر باد سپردم دل و جان تا به تو آرد
|
|
زین هر دو ندانم که کدامت نرسانید
|
عمری است که چون خاک جگر تشنهی عشقم
|
|
و ایام به من جرعهی جامت نرسانید
|
مرغی است دلم طرفه که بر دام تو زد عشق
|
|
خود عشق چنین مرغ به دامت نرسانید
|
خاقانی ازین طالع خود کام چه جوئی
|
|
کو چاشنی کام به کامت نرسانید
|
نایافتن کام دلت کام دل توست
|
|
پس شکر کن از عشق که کامت نرسانید
|