ساقی نامه مغنی نامه

بیا ساقیا! بین به دلتنگی‌ام! ببخش از می لعل یکرنگی‌ام!
چو جام بلور از می لاله‌گون برونم برآور به رنگ درون!
بیا مطربا! برکش آهنگ را! ره صلح کن نوبت جنگ را!
ز ترکیب‌های موافق‌نغم شود صد مخالف موافق به هم

بیا ساقی! ای یار بی‌چارگان! ده آن می! که در چشم میخوارگان
درین زرکش آیینه‌ی نقره کوب از او بد نماید بد و خوب، خوب
بیا مطرب! از زخمه، زخم درشت بزن بر رگ پیر خم گشته پشت!
که هر حرف دشوار و آسان که هست رساند به گوش من آن‌سان که هست

بیا ساقی! آن آتشین می بیار! که سوزد ز ما آنچه نید به کار
زر ناب ما گردد افروخته شود هر چه نی‌زر بود، سوخته
بیا مطرب و، باد در دم به نی! که از خرمن هستی‌ام باد وی،
به دور افگند کاه بیگانه را گذارد پی مرغ جان، دانه را

بیا ساقی! آن طلق محلول را که زیرک کند غافل گول را،
بده! تا نشینم ز هر جفت، طاق دهم جفت و طاق جهان را طلاق
بیا مطرب و، تاب ده گوش عود! به گوش حریفان رسان این سرود!
که رندان آزاده را در نکاح نباشد بجز دختر رز، مباح

بیا ساقیا! در ده آن جام عدل! که فیروزی آمد سرانجام عدل
بکش بازوی مکنت از جور دور! که چندان بقا نیست در دور جور
بیا مطربا! پرده‌ای معتدل که آرام جان بخشد و انس دل،
بزن! تا ز آشفته‌حالی رهیم ز تشویق بی‌اعتدالی رهیم