بیا ساقیا! بین به دلتنگیام! | ببخش از می لعل یکرنگیام! | |
چو جام بلور از می لالهگون | برونم برآور به رنگ درون! | |
بیا مطربا! برکش آهنگ را! | ره صلح کن نوبت جنگ را! | |
ز ترکیبهای موافقنغم | شود صد مخالف موافق به هم |
□
بیا ساقی! ای یار بیچارگان! | ده آن می! که در چشم میخوارگان | |
درین زرکش آیینهی نقره کوب | از او بد نماید بد و خوب، خوب | |
بیا مطرب! از زخمه، زخم درشت | بزن بر رگ پیر خم گشته پشت! | |
که هر حرف دشوار و آسان که هست | رساند به گوش من آنسان که هست |
□
بیا ساقی! آن آتشین می بیار! | که سوزد ز ما آنچه نید به کار | |
زر ناب ما گردد افروخته | شود هر چه نیزر بود، سوخته | |
بیا مطرب و، باد در دم به نی! | که از خرمن هستیام باد وی، | |
به دور افگند کاه بیگانه را | گذارد پی مرغ جان، دانه را |
□
بیا ساقی! آن طلق محلول را | که زیرک کند غافل گول را، | |
بده! تا نشینم ز هر جفت، طاق | دهم جفت و طاق جهان را طلاق | |
بیا مطرب و، تاب ده گوش عود! | به گوش حریفان رسان این سرود! | |
که رندان آزاده را در نکاح | نباشد بجز دختر رز، مباح |
□
بیا ساقیا! در ده آن جام عدل! | که فیروزی آمد سرانجام عدل | |
بکش بازوی مکنت از جور دور! | که چندان بقا نیست در دور جور | |
بیا مطربا! پردهای معتدل | که آرام جان بخشد و انس دل، | |
بزن! تا ز آشفتهحالی رهیم | ز تشویق بیاعتدالی رهیم |