ظاهر شدن نشانه‌ی مرگ بر اسکندر و نامه نوشتن او به مادر

به بالای جوشن، به زیر سپر زمانی فتاد از جهان بی‌خبر
چو بگشاد از آن بی‌خودی چشم هوش به گوشش فرو گفت پنهان سروش
که: «اینست جایی که دانا حکیم در آنجا ز مرگ خودت داد بیم»
چو از مردن خویش آگاه شد بر او راه امید کوتاه شد
دبیری طلب کرد روشن ضمیر که بر لوح کافور ریزد عبیر
نویسد کتابی سوی مادرش تسلی‌ده جان غم‌پرورش
چو بهر نوشتن ورق کرد باز سر نامه را ساخت مشکین طراز:
«به نام خداوند پست و بلند! حکیم خردبخش بخردپسند!
هراسندگان را بدو صد امید! شناسندگان را از او صد نوید!
بسا شهریاران و شاهنشهان که کردند تسخیر ملک جهان
ز زین پای ننهاده بالای تخت به تاراج آفاتشان داد رخت
یکی ز آن قبل، بنده اسکندرست که اکنون به گرداب مرگ اندرست
سفر کرد گرد جهان سال‌ها ز فتح و ظفر یافت اقبال‌ها
چو آورد رو در ره تختگاه اجل زد بر او ره، در اثنای راه
دو صد تحفه‌ی شوق از آن ناتوان نثار ره بانوی بانوان!
چراغ دل و دیده‌ی فیلقوس فروزنده‌ی کشور روم و روس
نمی‌گویم او مهربان مادر است، که از مادری پایه‌اش برتر است
از او دیده‌ام کار خود را رواج وز او گشته‌ام صاحب تخت و تاج
دریغا: که رفتم به تاراج دهر ز دیدار او هیچ نگرفته بهر
بسی بهر آسانی‌ام رنج برد پی راحتم راه محنت سپرد