خلقی همه شاد، غیر لیلی
|
|
خندان به مراد، غیر لیلی
|
از خنده ببست درج گوهر
|
|
وز گریه گشاد لل تر
|
وآن تشنهجگر ستاده از دور
|
|
بر آب نظر نهاده از دور
|
روزی دو سه چون به صبر بنشست
|
|
شوق آمد و پشت صبر بشکست
|
شد همبر نخل راستینش
|
|
زد دست هوس در آستینش
|
زد بانگ که: «خیز و دور بنشین!
|
|
زین تازه رطب صبور بنشین!
|
خوش نیست ز پاشکسته شاخی
|
|
میدان هوس بدین فراخی!
|
آن کس که فگار خار اویام
|
|
دلخسته در انتظار اویام،
|
صبر و دل و دین فدای من کرد
|
|
جان را هدف بلای من کرد،
|
در بادیه از من است دل تنگ
|
|
در کوه ز من زند به دل سنگ،
|
آهو به خیال من چراند
|
|
جامه به هوای من دراند،
|
از من نفسی نبوده غافل
|
|
وز من به کسی نگشته مایل،
|
یک بار ندیده سیر، رویم
|
|
گامی نزده دلیر، سویم
|
راضیست به سایهای ز سروم
|
|
خرسند به پری از تذروم
|
ز آن سایه نکردماش سرافراز
|
|
وین پر سوی او نکرده پرواز
|
پیمان وفای اوست طوقم
|
|
غالب به لقای اوست شوقم
|
چون با دگری در آورم سر؟
|
|
وز وصل کسی دگر خورم بر؟
|
مغرور مشو به حشمت خویش!
|
|
میدار نگاه، عزت خویش!
|
سوگند به صنع صانع پاک!
|
|
اعجوبهنگار تختهی خاک،
|
کهت بار دگر اگر ببینم
|
|
دست آورده در آستینم،
|