عاشق شدن جوانی از ثقیف به لیلی و نکاح کردن آن دو

گوهر کش این علاقه‌ی در ز آن در کند این علاقه را پر
کان هودجی مراحل ناز و آن حجلگی عماری راز،
چون بارگی از حرم برون راند حادی به حداگری فسون خواند
هر کعبه‌ی روی به قصد منزل می‌راند به صد شتاب محمل
از حی ثقیف نازنینی خورشیدرخی قمر جبینی
در خاتم مهتری‌ش انگشت سردار قبیله پشت بر پشت
با محمل او مقابل افتاد ز آنجا هوسی‌ش در دل افتاد
بر پرده‌ی محملش نظر داشت بادی بوزید و پرده برداشت
در پرده بدید آفتابی بل کز رخش آفتاب، تابی
زلفین نهاده بر بناگوش کرده شب و روز را هم آغوش
چشمش به نگاه جادوانه نیرنگ و فریب جاودانه
چون دید ز پرده روی آن ماه رفت آگهی‌اش ز جان آگاه
شد ملک دلش شکاری عشق وافتاد ز زخم کاری عشق
هر چند که مرد چاره داند، کی چاره‌ی کار خود تواند؟
دورست زبه پیش دانش‌اندیش از کارد، تراش دسته‌ی خویش
آورد به دست کاردانی افسون‌سخنی فسانه‌خوانی
پیش پدر وی‌اش فرستاد دعوی‌ها کرد و وعده‌ها داد
گفتا: «به نسب بزرگوارم! چون تو نسب بزرگ دارم!
وادی وادی ز میش تا بز با چوپانان راد گربز،
از اشتر و اسب گله گله خادم نر و ماده یک محله،