گواهی دادن طفل شیرخواره به بی‌گناهی یوسف

چو دید از پس دریده پیرهن را ملامت کرد آن مکاره زن را
که دانستم که این کید از تو بوده‌ست بر آن آزاده این قید از تو بوده‌ست
زه راه ننگ و نام خویش، گشتی طلبکار غلام خویش گشتی
پسندیدی به خود این ناپسندی وز آن پس جرم خود بر وی فگندی
برو زین پس به استغفار بنشین! ز خجلت روی در دیوار بنشین!
به گریه گرم کن هنگامه‌ی خویش! بشو زین حرف ناخوش نامه‌ی خویش!
تو ای یوسف! زبان زین راز دربند! به هر کس گفتن این راز مپسند!
همین بس در سخن چالاکی تو که روشن گشت بر ما پاکی تو»
عزیز این گفت و بیرون شد ز خانه به خوش خویی سمر شد در زمانه
تحمل دلکش است، اما نه چندین! نکو خویی خوش است، اما نه چندین!
مکن در کار زن چندان صبوری که افتد رخنه در سد غیوری