تضرع کردن زلیخا پیش دایه و راهنمایی او زلیخا را به ساختن عمارت

ز طاوس‌های زرین صحن او پر به دم‌های مرصع در تبختر
میان آن درختی سر کشیده که مثلش چشم نادر بین ندیده
ز سیم خام بودش نازنین ساق ز زر اغصانش، از پیروزه اوراق
به هر شاخش ز صنعت بود طیار زمرد بال، مرغی لعل منقار
بنامیزد! درختی سبز و خرم ندیده هرگز از باد خزان خم
در آن خانه مصور ساخت هر جا مثال یوسف و نقش زلیخا
به هم بنشسته چون معشوق و عاشق ز مهر جان و دل با هم معانق
اگر نظارگی آنجا گذشتی ز حسرت در دهانش آب گشتی
همانا بود سقف آن سپهری بر او تابنده هر جا ماه و مهری
عجب ماهی و مهری! چون دو پیکر ز چاک یک گریبان بر زده سر
نمودی در نظر هر روی دیوار چو در فصل بهاران تازه گلزار
به هر گل گل زمینش بیش یا کم دو شاخ تازه گل پیچیده با هم
ز فرشش بود هر جایی شکفته دو گل با هم به مهد ناز خفته
در آن خانه نبود القصه یک جای تهی ز آن دو درام و درای
چو شد خانه بدین صورت مهیا به یوسف شد فزون شوق زلیخا
بلی عاشق چو بیند نقش جانان شود ز آن نقش، حرف شوق خوانان
از آن حرف آتش او تازه گردد اسیر داغ بی‌اندازه گردد
چو شد خانه تمام از سعی استاد به تزیین‌اش زلیخا دست بگشاد
زمین آراست از فرش حریرش جمال افزود از زرین سریرش
قنادیل گهر پیوندش آویخت ریاحین بهر عطرش در هم آمیخت