تضرع کردن زلیخا پیش دایه و راهنمایی او زلیخا را به ساختن عمارت

چو یوسف یک زمان در وی نشیند در آغوش خودت هر جا ببیند،
بجنبد در دلش مهر جمالت شود از جان طلبکار وصالت
ز هر سو چون بجنبد مهربانی برآید کارها ز آن‌سان که دانی»
چو بشنید این حکایت را ز دایه به هرچ از زر و سیم‌اش بود مایه
بر آن دست تصرف داد او را بدان سرمایه کرد آباد او را
چنین گویند معماران این کاخ که چون شد بر عمارت، دایه گستاخ،
به دست آورد استادی هنرکیش به هر انگشت دستش صد هنر بیش
به رسم هندسی کار آزمایی قوانین رصد را رهنمایی
چو از پرگار بودی خالی‌اش مشت نمودی کار پرگار از دو انگشت
چو بهر خط ز طبعش سر زدی خواست بر او آن کار بی‌مسطر شدی راست
به جستی بر شدی بر تاق اطلس بر ایوان زحل بستی مقرنس
چو سوی تیشه کردی دستش آهنگ، ز خشت خام گشتی نرم‌تر، سنگ
به طراحی چو فکر آغاز کردی، هزاران طرح زیبا ساز کردی
به سنگ ار صورت مرغی کشیدی سبک، سنگ گران از جا پریدی
به حکم دایه زرین‌دست استاد، زر اندوده‌سرایی کرد بنیاد
در اندرهم، در آنجا هفت خانه چو هفت اورنگ بی‌مثل زمانه
مرتب هر یک از لون دگر سنگ صقالت دیده و صافی و خوش‌رنگ
به هفتم خانه همچون چرخ هفتم که هر نقشی و رنگی بود از او گم
مرصع چل ستون از زر برافراخت ز وحش و طیر، زیبا شکل‌ها ساخت
به پای هر ستونی ساخت از زر غزالی ناف او پر مشک اذفر