دیدن زلیخا عزیز مصر را از شکاف خیمه

که ای بیچاره، روی از خاک بردار! کزین مشکل تو را آسان شود کار
عزیز مصر مقصود دل‌ات نیست ولی مقصود او بی‌حاصل‌ات نیست
ازو خواهی جمال دوست دیدن وز او خواهی به مقصودت رسیدن
مباد از صحبت وی هیچ بیم‌ات! کزو ماند سلامت قفل سیمت
کلیدش را بود دندانه از موم! بود کار کلید موم معلوم!
زلیخا چون ز غیب این مژده بشنود به شکرانه سر خود بر زمین سود
زبان از ناله و لب از فغان بست چو غنچه خوردن خون را میان بست
ز خون خوردن دمی بی‌غم نمی‌زد ز غم می‌سوخت اما دم نمی‌زد
به ره می‌بود چشم انتظارش که کی این عقده بگشاید ز کارش