ز اسباب تجمل هر چه دارند
|
|
همه در معرض عرض اندر آرند
|
برون آمد سپاهی پای تا فرق
|
|
شده در زیور و زر و گهر غرق
|
غلامان و کنیزان صد هزاران
|
|
همه گل چهرگان و مه عذاران
|
غلامانی به طوق و تاج زرین
|
|
چو رسته نخل زر از خانهی زین
|
کنیزانی همه هر هفت کرده
|
|
به هودج در پس زربفت پرده
|
شکرلب مطربان نکتهپرداز
|
|
به رسم تهنیت خوش کرده آواز
|
مغنی چنگ عشرت ساز کرده
|
|
نوای خرمی آغاز کرده
|
به مالش داده گوش عود را تاب
|
|
طرب را ساخته او تارش اسباب
|
نوای نی نوید وصل داده
|
|
به جان از وی امید وصل زاده
|
رباب از تاب غم جان را امان ده
|
|
برآورده کمانچه نعرهی زه
|
بدین آیین رخ اندر ره نهادند
|
|
به ره داد نشاط و عیش دادند
|
عزیز مصر چون آن بارگه دید
|
|
چو صبح از پرتو خورشید خندید
|
فرود آمد ز رخش خسروانه
|
|
به سوی بارگه شد خوش روانه
|
مقیمان حرم پیشش دویدند
|
|
به اقبال زمینبوسش رسیدند
|
تفحص کرد از ایشان حال آن ماه
|
|
ز آسیب هوا و محنت راه
|
به فردا عزم ره را نامزد کرد
|
|
وز آن پس رو به منزلگاه خود کرد
|