ولی چون شه مرا برداشت از خاک | سزد گر بگذرانم سر ز افلاک» | |
چو داناقاصد این اندیشه بشنید | به سجده سرنهاد و خاک بوسید | |
که: «ای مصر از تو دیده صد عزیزی! | ز تو کشت کرم در تازهخیزی! | |
مراد وی قبول خاطر توست | خوش آن کس کو قبول خاطرت جست! | |
چون آن میوه خورای خوانت افتاد | به زودی پیش تو خواهد فرستاد» |