ز ناله نغمهی جانکاه برداشت
|
|
به زیر و بم فغان و آه برداشت
|
که: «ای پاکیزه گوهر! از چه کانی؟
|
|
که از تو دارم این گوهرفشانی
|
دلم بردی و نام خود نگفتی
|
|
نشانی از مقام خود نگفتی
|
نمیدانم که نامت از که پرسم
|
|
کجا آیم مقامت از که پرسم
|
اگر شاهی، تو را آخر چه نام است؟
|
|
وگر ماهی، تو را منزل کدام است؟
|
مبادا هیچ کس چون من گرفتار!
|
|
که نی دل دارم اندر بر نه دلدار
|
کنون دارم من در خواب مانده
|
|
دلی از آتشت در تاب مانده
|
گلی بودم ز گلزار جوانی
|
|
تر و تازه چو آب زندگانی
|
به یک عشوه مرا بر باد دادی
|
|
هزارم خار در بستر نهادی»
|
همه شب تا سحرگه کارش این بود
|
|
شکایت با خیال یارش این بود
|
چو شب بگذشت، دفع هر گمان را
|
|
بشست از گریه چشم خونفشان را
|
به بالین رونق از گلبرگ تر داد
|
|
به بستر جان ز سرو سیمبر داد
|
شب و روزش بدین آیین گذشتی
|
|
سر مویی ازین آیین نگشتی
|