آگاه شدن شاه از گریختن سلامان و دیدن او در آیینه‌ی گیتی‌نمای

عمر رفت و زین خسارت بس نکرد وز ضلالت روی خود واپس نکرد،
ماند خالی ز افسر شاهی سرش، تا که گردد سر، بلند از افسرش،
بر سلامان قوت همت گماشت تا ز ابسال‌اش به کلی بازداشت
لحظه لحظه جانب او می‌شتافت لیک نتوانستی از وی بهره یافت
تشنه را زین سخت‌تر چبود عذاب چشمه پیش چشم و لب محروم از آب؟
بر سلامان چون شد این محنت دراز شد در راحت به روی وی فراز
شد بر او روشن که آن هست از پدر تا مگر ز آن ورطه‌اش آرد بدر
ترس ترسان در پدر آورد روی توبه کار و عذرخواه و عفو جوی
آری آن مرغی که باشد نیک‌بخت آخر آرد سوی اصل خویش رخت