ملک خوبی را به رخها شاه بود | شوکت شاهی (به) او همراه بود | |
گردن او سرفراز مهوشان | در کمندش گردن گردنکشان | |
پاکبازان از پی دفع گزند | از دعا بر بازویش تعویذبند | |
پنجهاش داده شکست سیم ناب | دست هر فولادباز و داده تاب | |
گوش جان را کن به سوی من گرو! | شمهای از دیگر احوالش شنو! | |
لطف طبعش در سخن مو میشکافت | لفظ نشنیده، به معنی میشتافت | |
در لطایف، لعل او حاضر جواب | در دقایق فهم او صافی، چو آب | |
چون گرفتی خامهی مشکین رقم | آفرین کردی بر او لوح و قلم | |
جانش از هر حکمتی محفوظ بود | نکتههای حکمتاش محظوظ بود |